بسم ربِّ الحسین(علیه السلام)
دیار عاشقان
وارد یادمان شدم، خودم را به پشت بام رساندم. راوی گوشه ای را نشانمان داد. آنطرف رودخانه سنگری بود که پرچم سبز «یا صاحب الزمان ادرکنی» نورانیتش را چند برابر کرده بود. راوی شروع به صحبت کرد: پشت آن خاکریز اکثر اوقات شهید چمران قرار می گرفت و نیروهایش را پشتیبانی می کرد به آن سنگر علاقه زیادی داشت تا اینکه در همانجا به مولایش امام حسین(ع) لبیک گفت وشربت شهادت را نوشید. راوی از خاطراتش پیرامون شهید چمران می گفت و صدای گریه و ناله های زائرین فضای یادمان را پر کرده بود. آسمان را نیز می گریست. پروردگار در آن روز عزیز با بندگانش عشق بازی می کردک. صحنه بسیار زیبایی بود.
دهلاویه در آن روز بهاری بسیار سرسبز شده بود. باران به شدت می بارید. از یادمان خارج شدم و سوی جایگاه اتوبوس ها به راه افتادم. کفش هایم تا نیم در گِل فرو می رفت بحدی که به سختی خود را به اتوبوس رساندم. هنگامی که سوار اتوبوس شدم به بچه ها نگریستم هر کس در حال و هوایی سیر می کرد.
در جایگاه خود نشستم. پرده را کنار زدم. نم نم های باران شیشه را نوازش می کرد. آن طرف منطقه خانه های مسکونی دیده می شد. در هر خانه ای سروهایی قد کشیده بود امّا دشمنان سروها را سر بریده بودند. اطراف جاده ها نخل هایی سوخته وجود داشت که از آثار جنگ تحمیلی بود. آن طرف جاده دشت هایی وجود داشت که چمن هایش با وزش باد و ریزش باران حرکات موزون انجام می دادند انگار سالها برای همچون روزی تمرین کرده اند.
کنار جاده بچه های روستایی بودند که گاوشان را برای چریدن به دشت می بردند و دائم برایمان دست تکان می دادند. روی دیوارهای خانه ها نوشته هایی پیرامون شهدا حک شده بود که معنویت منطقه را چندین برابر می کرد. روی یکی از دیوارها نوشته شده بود که عکس شهدا را می بینیم ولی عکس شهدا عمل می کنیم.
واقعا جمله جالبی بود خودم را می گویم، افتخارم این است که عکسهای شهدا را در گوشه کنارهای اطاقم چسبانده ام امّا در رفتار عکس آنها عمل می کنم.
« زیارتتان قبول. انشاء الله استفاده لازم را برده باشید. بعد از این منطقه سمت شلمچه حرکت می کنیم.»
مسئول کاروان بود که رشته افکارم را پاره کرد. همه خوشحال شدیم. چرا که از اول این سفر خودمان را برای دیدن کربلای ایران آماده کرده بودیم. واقعاً شلمچه، کربلا بود. بوی تشنگی می داد. زمینش مرثیه خوانی می کرد و اکنون آسمان برای عطش کربلا میگرید.
اتوبوس سوی شلمچه حرکت کرد. به امید اینکه از آن سرزمین هم معرفت لازم را بدست آوریم سه صلوات فرستادیم و رهسپار دیار عشق شدیم.
برای شادی روح شهدا صلوات.....
یک طلبه گمنام
نوشته شده در یکشنبه 91/10/10  توسط در حسرت شهادت
برایت گل میآوردم
و با تو در اتاقی که به رنگ چشمهایت بود میماندم ولی دیدم که دستم لحظهها را دور میریزد
تو شاید گریه میکردی که من تنهایی بیهودهای بودم تو مثل نبض خوشبختی من آرام خواهی ماند
و هرگز مرگ یک دیوانه کوچک که دور از باغ در زندان گلدانهای زیبای تو میمیرد
تو را گریان نخواهم کرد میخکهایی که دور از باغ
در زندان گلدانهای زیبای تو میمیرند، میدانند من تکرار یک تنهاییام در چشمهایی که تمام چشمها را دوست میدارد
شهید آوینی....
نوشته شده در دوشنبه 91/1/21  توسط در حسرت شهادت
روزهای آخر می بردندمان توی یک اتاق ؛ برایمان فیلم می گذاشتند ...فیلم های مبتذل ...نگاه نمی کردیم .آن قدر می زدندمان تا سرمان را بیاوریم بالا و نگاه کنیم تا ازمان فیلم بگیرند....
نوشته شده در جمعه 90/12/19  توسط در حسرت شهادت
پرسیدم "پدرت که شهید شد ؛توچند سالت بود ...
گفت "دوازده سال "
گفتم "خاکش کجاست ؟"
گفت "دریا "
نوشته شده در چهارشنبه 90/12/17  توسط در حسرت شهادت
وصیت نامه شهید حاج ابراهیم همت
به نام خدا
نامی که هرگز از وجودم دور نیست وپیوسته با یادش ، آرزوی وصالش را در سر داشتم .
سلام بر حسین (ع) سالار شهیدان ، اسوه و اسطوره ی بشریت.
مادرگرامی و همسر مهربانم ، پدر وبرادران عزیزم
درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید، چقدر شما ها صبورید ، خودتان می دانید که من چقدر به شهیدان عشق می ورزیدم ، غنچه هایی که(کبوترانی که)همیشه در حال پرواز به سوی ملکوت اعلایند. الگو اسوه هایی که معتقد به دادن جان برای گرفتن (بقا و حیات ابدی).و نزدیکی با خدا،چرا که «ان الله اشتری من المؤمنین».
من نیز در پوست خود نمی گنجم ، گمشده ای دارم وخویشتن را در قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم ، سیمهای خاردار مانعند ، من از دنیای ظاهر فریب مادیات وهمه آنچه که از خدا باز می دارد متنفرم (هوای نفس شیطان درون وخالص نشدن)در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می شدند ، از قبل سیمایشان روحانی و نورانی می شد وهر بی طرفی احساس می کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است .
عزیزانم! این بار دوم است که وصیت نامه می نویسم ، ولی لیاقت ندارم و معلوم است که هنوز در بند اسارتم ، هنوز خالص نشده ام وآلوده ام.
از شروع انقلاب در این راه افتادم وپس از پیروزی انقلاب نیز سپاه را پناهگاه خوبی برای مبارزهیافتم ، ابتدا در گیری با ضد انقلاب و خوانین در منطقه ی « شهرضا» (قسمه ) وسمیرم، سپس شرکت در « خوزستان» و جریان گروهکها در خرمشهر پس ازآن سفر به سیستان وبلوچستان (چابهار وکنارک) وبعداَ حرکت به طرف «کردستان» . دقیقاَ دو سال در «کردستان » هستم.مثل این که دیگر جنگ با من عجین شده است.
خداوند تا کنون لطف زیادی به این سرپا گنه کرده وتوفیق مبارزه در راهش را نصیبم کرده است.
اکنون می روم با دنیایی انتطار ، انتظار وصال و رسیدن به معشوق،ای عزیزان من توجه کنید :
1- اگر خداوند فرزندی نصیبم کرد ؛ با اینکه نتوانستم در طول دورانی که همسرانتخاب کردم حتی یک هفته خانه باشم ، دلم می خواهد او را علی وار تربیت کنید. همسرم انسان فوق العاده ای است او صبور است و به زینب عشق می ورزد ، او از تر بیت کردن صحیح فرزندم لذت خواهد برد ، چون راهش را پیدا کرده است ، اگر پسر به دنیا آورد اسم او را «مهدی» واگر دختر به دنیا آورد اسم او را «مریم» بگذارید چون همسرم از این اسم خوشش می آید .
2- «امام» مظهر صفا و پاکی و خلوص ودریایی از معرفت است وفرامین او را مو به مو اجرا کنید ،تا خداوند از شما راضی باشد زیرا او ولی فقیه است و در نزد خدا ارزش والایی دارد .
3- هر چه پول دارم ، اول بدهی مکه مرا به پیگیری سپاه تهران (ستاد مرکزی) بدهید وبقیه را همسرم هر طور خواست خرج کند .
4- ملت ما ، ملت معجزه گر قرآن ، است ومن سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است ،تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی (عج) وصل نماید ودر این تلاش پیگیر مسلماَ نصر خدا شامل حال مؤمنین است .
5- از مادرم وهمه ی فامیل وهمسرم ؛ اگر به خاطر من بی تابی کنند راضی نیستم ،مرا به خدا بسپارید و صبور و شجاع باشید.
نوشته شده در چهارشنبه 90/12/17  توسط در حسرت شهادت
خدا می داند یک صلواتی را که انسان بفرستد و برای میتی هدیه کند، چه معنویتی، چه صورتی، چه واقعیتی برای همین یک صلوات است
برای شادی روح آقا لطفا دهانتان را معطر به عطر صلوات کنید ....
نوشته شده در پنج شنبه 90/10/22  توسط در حسرت شهادت
نماز شب
« اما نماز شب پس هیچ چاره و گریزی برای مؤمنین از آن نیست، و تعجب از کسی است که می خواهد به کمال دست یابد و در حالی که برای نماز شب قیام نمی کند و ما نشنیدیم که احدی بتواند به آن مقامات دست یابد مگر به وسیله نماز شب. »
علامه طباطبایی می فرمودند: « چون در نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی گاه گاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب می شدم تا یک روز در مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آن جا عبور می کردند. چون به من رسیدند، دست خود را روی شانه من گذاردند و گفتند: ای فرزند! دنیا می خواهی نماز شب بخوان، آخرت می خواهی نماز شب بخوان! »
حاج سید هاشم حداد می فرمودند: « مرحوم آقا خودش این طور بود و به ما هم این طور دستور داده بود که در میان شب وقتی برای نماز شب برمی خیزید، چیز مختصری تناول کنید، مثلاً چای یا دوغ یا یک خوشه انگور یا چیز مختصر دیگری که بدن شما از کسالت بیرون آید و نشاط برای عبادت داشته باشید. »
نوشته شده در پنج شنبه 90/10/22  توسط در حسرت شهادت
خیلی نگو گناه کارم
خیلی نگو گناه کارم این را ادامه نده .روی صفات خوب کار کن تا به یقین برسی.معصیت را به یقین نرسان.اینکه به شما روزی داده خلق کرده اینجا نشانیده ،هیچ کدام دست ما نبوده همه را خدا کرده است..در این یقین ها شک نکنید.از ان طرف پشت بام نیفتید...بعضی ها احتیاط می کننند عقب عقب می روند از ان طرف پشت بام می افتند.جماعت زیادی از ان طرف افتاده اند .اصلا من کسی را ندیده ام از جلو بیافتد...همه از پشت سر افتاده اند ؛پشت رو هم افتادهاند .. حالا چه طور می شود بیاوریشان بالا از پشت سر افتاده اند
نوشته شده در پنج شنبه 90/10/22  توسط در حسرت شهادت
این نامه در سال 1312 از بیروت که امام عازم حج بودند ارسال شده است :
تصدقت شوم، الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن
نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم
و صورت زیبایت در آیینه قلبم منقوش است.
عزیزم، امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند.
[حال] من با هر شدتی باشد میگذرد؛
ولی به حمدالله تاکنون هرچه پیش آمد، خوش بوده
و الان در شهر زیبای بیروت هستم. حقیقتا جای شما خالی است.
فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد.
صد حیف که محبوب عزیزم همراهم نیست که این منظره عالی
به دل بچسبد. جای شما خیلی خیلی خالی است.
دلم برای پسرت [سیدمصطفی] قدری تنگ شده است.
...
ایام عمر و عزت مستدام . تصدقت . قربانت ؛ روحالله
نوشته شده در پنج شنبه 90/10/22  توسط در حسرت شهادت
نوشته شده در سه شنبه 90/10/20  توسط در حسرت شهادت
آخرین مطالب
دیار عاشقان برایت گل می آوردم نگاه کن.... دریا اولین عشق مرا بردی.... مجنون همتم... آقای خوبم ... توصیه ی ایةالله قاضی خیلی نگو گناهکارم .... آقایان لطفا از امام یادبگیرید... بی حجاب [عناوین آرشیوشده]
|